زن

امروز کتابی می خوندم که در مورد اینکه آدما بسته به اینکه  چقدر خودشون رو زندگی میکنن و چقدر خواسته های دیگران رو،
چه شخصیتی پیدا می کنن و چه رفتاری ارائه میدن؛
به مادرم فکر کردم...
مادرم به راستی چقدر خودش رو زندگی کرد که نتیجه ش شد چیزی که ما دیدیم؟
مادرم اصلا زندگی کرد؟؟
در جامعه ما مردها چقدر به زن و عواطفش ارزش می دن؟
اگر یک روانکاو رفتار مادرم رو ریشه یابی کنه، به چه چیزی می رسه؟
آیا به رفتار یک مرد در رابطه با اون نخواهد رسید؟
که آگاهانه یا نا آگاهانه در طول زمان باعث شده مادرم، همون زنی که به سکوت و متانت و مظلومیت شهره بوده تبدیل به زنی خشمگین و نا آرام و بی عاطفه بشه؟
زنی که دخترانش رو دوست نداشت چون خودش رنج زیادی کشیده بود، دخترانش در ناخودآگاهش، خودش رو تداعی  می‌کردن، احساسات سرکوب شدش رو، نیازهای جنسی برآورده نشده و نادیده گرفته شدش رو،
ولی مادرم ساده و بدون دانش و آگاهی بود، 
آنقدر دانش یا آگاهی نداشت که بخواد بجای جنگیدن با خودش و دخترانش بهشون آموزش بده،
می خواست با پسرانش احساس قدرت بکنه،
میخواست بگه من با تمام ضعفم موجودات قوی به دنیا آوردم که نشان قدرت من هستند،
با خودم فکر می‌کردم چند بار مرد مادرم در رابطه جنسی به آرامش و ارضا شدن اون توجه کرده؟
همه درد عضلانی و در نهایت آسیب های روحی و جسمی  آیا ناشی از ارتباط ناصحیح یک مرد نبوده؟
که با خودخواهی و یا شاید نادانی هرگز به زن و تمام احساسات ظریفش توجه نکرده؟
مادرم
این روزها که تلاش می کنم خودم رو بشناسم و بفهمم چیزی که هستم نتیجه چه چیزهایی هست؛ این روزها که به تمام  احساسات سرکوب شده ام توجه می‌کنم بیش‌تر تو رو حس می‌کنم و بیش‌تر میفهممت.
از اینکه قضاوتت کردم غمگین می شم و برای  روزهای از دست رفته ی پر از حسرت و نا آگاهیت  اشک می ریزم و یاد نگاه خیره و سکوت جانکاه این روزهای تو تمام جانم رو می سوزاند و خاکستر می کند.
زنان و مردان ما قربانی تفکر پوسیده هزاران سال پیش اند.

Comments

Popular posts from this blog

میلیاردها سال قبل

دمل چرکین زندگی

زنان ایران